حس قریبیست نشستن روی صندلی مغازه او . همه چیز بوی کهنگی می دهد دستش سرد است گویی سرمای قیچیست که به دستش سرایت کرده رادیوضبط دوکاسته اش مرا به خاطرات نوجوانی می برد فکش گرم است گویی نمی خواهد لحظه ای را از دست بدهد . از افتادنش می گوید از,بازنشستگی ...ادامه مطلب