از افتادنش می گوید از بیمارستان می گوید از ناتوانی اش می گوید می گوید که چطور هنگامی که برای خاکسپاری یک از دوستانش به قبرستان رفته بود در جایی دور از چشم دیگران بی حال می شود و روی زمین به خواب می رود و مدتی بعد خودش دوباره بیدار می شود همه این حرف ها نوعی دلسوزی را در من برمی انگیزد ولی هنوز دستش توان اصلاح سرم را دارد گویا دوست ندارد دست از سرم بردارد انگار بیشتر از این که به سرم برای اصلاح نیاز داشته باشد به گوش هایم برای شنیدن گفته هایش نیاز دارد تا امروز هیچکس این اندازه روی موهای کم پشت و نداشته ام کار نکرده بود صدای خواننده رادیو در صدای او گم می شود . فکر کنم برادرم فریدون زیر سند بازنشستگی اش امضا کرد و او را برای همیشه به این کنج خلوت راند گویا آمده در گوشه ای تا در بازنشستگی اش کمی به یاد گذشته دستی به ماشین و قیچی ببرد .
مرز دیار فراموش شدگان از همینجا آغاز می شود شاید روزی که پارچه سردر خانه اش را ببینم به یاد صحبت های امروزش بیفتم.
+ نوشته شده در سه شنبه نهم آبان ۱۳۹۶ساعت 19:18  توسط غلامرضا افضلی |
شب گردی...برچسب : بازنشستگی, نویسنده : shabgardio بازدید : 40