لحظه زیبا

ساخت وبلاگ
انگار داشتند تو دلم قند آب می کردند نه فقط قند نبود که تو دلم آب می کردند شاید یکی داشت تو دلم رخت می شست  . نمی دونم  حالا بعد از این همه سال که از  اون روز می گذره می تونم حالمو تو اون روز بگم یا نه ؟

یه جور شعف خاص احساس می کردم . زیست شناس ها می گن که این جور موقع ها  هورمون خاصی تو بدن مون تراوش می کنه که باعث سرخوشی مون می شه.

 هر چی که بود منتظر بودم . هنوز هم اگه کسی دقیقا ازم بپرسه که منتظر چی بودی ؟ تو جوابش می مونم.

ثانیه ها رو می شمردم چه انتظار قشنگی بود باورتون نمی شه هیچ موقع مثل اون روز گذر زمان قشنگ نبود  به قول حافظ که می گه :  بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین.

بعضی موقع ه این جوی خیلی کدر و کثیفه ولی اون ساعت زلال و زیبا بود . لباس نویی را که تازه خریده بودم پوشیده بودم همون لباس یه احساس  تر و تازگی  به هم می داد . انگار یه کس دیگه ای شده بودم. خونه هم بوی تازگی می داد  با یه عالمه بو های خوش.

دور هم بودیم و همه با بهترین لباس ها سرحال منتظر بودیم . فکر کنم شادترین زمانی بود که دور هم نشسته بودیم  .  وقتی مادر و پدر م  را اون جور منتظر و خوشحال و جدی می دیدم پیش خودم می گفتم واسه خدا هم الان یه زمان خاصه  و همین نزدیکی داره برامون دعا می کنه و نقشه ی یه سال خوب را می ریزه .

وقتی که شمارش معکوس گوینده تلویزیون شروع شد دلم  از شادی تو جاش نمی گنجید انگار قرار بود اتفاق خاصی بیفته . باانفجار توپ سال تحویل چه لذت بخش بود بوسه های پدر و مادر انگار داشتند برام دعا می کردند. چه کیفی داشت عیدی و اون تخم مرغ رنگی.

انگار اول دنیا بود و از مون خواسته بودن که  هر  چی بخواهید خدا به تون می ده .

شب گردی...
ما را در سایت شب گردی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabgardio بازدید : 52 تاريخ : پنجشنبه 16 آبان 1398 ساعت: 6:36