داستان بادبادک باز در سیصد و نود و هفت صفحه با زبان اول شخص نوشته شده ، داستان خطی است با ترجمه روان و دلنشین حمیدرضا بلوچ داستان پسریست از محله اعیان نشین کابل به نام امیر و حسن همبازی دوران کودکی او.امیر که مادرش هنگام زایمان او می میرد و حسن که مادرش به همراه خواننده و رقاصان کولی می گریزد.روزگار این دو همراه با روزگار افغانستان از خوشی به پستی وغم می گراید.
اولین باری بود که داستانی از این نویسنده افغان می خواندم . داستان جذاب ، پر کشمکش و دارای کششیست که باعث می شود هنگامی که به دست بگیرید تا پایانش نمی توانید آن را زمین بگذارید. من ترجمه حمیدرضا بلوچ را خواندم تسلط خوبی بر زبان فارسی دارد. روان و دلنشین نوشته.
پدر امیر رازی را در دل خود دارد که آن را با خود به گور می برد و رحیم خان دوست او سال ها بعد از مرگش امیر را به پاکستان فرامی خواند تا آن راز را برملا کند . امیر که حالا در آمریکا ازدواج کرده و با فراموش کردن گذشته دردناک زندگی خوب و راحتی دارد ، ولی هنوز وجدانش از اتفاقی که در دوران کودکی برای حسن افتاده و او نتوانسته کاری بکند برای جبران مافات و کفاره گناهش به پاکستان می آید.
امیر در پاکستان خبرهای دردناکی در مورد پدرش ، علی ، حسن و سهراب می شنود .او حالا برای نجات سهراب از یتیم خانه ای در کابل راهی افغانستان می شود . و در آنجا با خبرهای هولناکترو ظلمی که بر سهراب رفته مواجه می شود. اوج داستان در خانه آصف اتفاق می افتد جایی که گویی نفس در سینه خواننده حبس می شود و تمام احساسات انسان به قلیان می افتد.
شب گردی...برچسب : نویسنده : shabgardio بازدید : 49