یه جور شعف خاص احساس می کردم . زیست شناس ها می گن که این جور موقع ها هورمون خاصی تو بدن مون تراوش می کنه که باعث سرخوشی مون می شه.
هر چی که بود منتظر بودم . هنوز هم اگه کسی دقیقا ازم بپرسه که منتظر چی بودی ؟ تو جوابش می مونم.
ثانیه ها رو می شمردم چه انتظار قشنگی بود باورتون نمی شه هیچ موقع مثل اون روز گذر زمان قشنگ نبود به قول حافظ که می گه : بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین.
بعضی موقع ه این جوی خیلی کدر و کثیفه ولی اون ساعت زلال و زیبا بود . لباس نویی را که تازه خریده بودم پوشیده بودم همون لباس یه احساس تر و تازگی به هم می داد . انگار یه کس دیگه ای شده بودم. خونه هم بوی تازگی می داد با یه عالمه بو های خوش.
دور هم بودیم و همه با بهترین لباس ها سرحال منتظر بودیم . فکر کنم شادترین زمانی بود که دور هم نشسته بودیم . وقتی مادر و پدر م را اون جور منتظر و خوشحال و جدی می دیدم پیش خودم می گفتم واسه خدا هم الان یه زمان خاصه و همین نزدیکی داره برامون دعا می کنه و نقشه ی یه سال خوب را می ریزه .
وقتی که شمارش معکوس گوینده تلویزیون شروع شد دلم از شادی تو جاش نمی گنجید انگار قرار بود اتفاق خاصی بیفته . باانفجار توپ سال تحویل چه لذت بخش بود بوسه های پدر و مادر انگار داشتند برام دعا می کردند. چه کیفی داشت عیدی و اون تخم مرغ رنگی.
انگار اول دنیا بود و از مون خواسته بودن که هر چی بخواهید خدا به تون می ده .
شب گردی...برچسب : نویسنده : shabgardio بازدید : 53