منتظر بارانم

ساخت وبلاگ
دم در که رسیدم کارگرها رفته بودند در با زنجیر بسته شده قفل را باز کردم چراغ قوه ی موبایل را روشن کردم کف خاکی پارکینک را کمی وارسی کردم و از پله آجری بالا رفتم اتاق ها را هم با انداختن نور چراغ وارسی کردم همیشه تاریک نشده می آمدم ولی امروز کار و ترافیک دست به دست هم داده بودن تا من دیر برسم  سرامیک کار رفته بود سرانجام از دل سیاه ساختمان آرمیده در تاریکی بیرون آمدم  در را با زحمت بستم .  برای رفتن به سمت ماشینم حرکت کردم که چشمم به نوجوانی که به تیر برق تکیه داده بود افتاد.

_ پسر اینجا چه می کنی؟!

 _ منتظر بارانم

_امشب دیر کرده

با باران چه کار داری؟

 من هم اینجا می خوابم

_ کجا؟ در حالی که با دستش به اتاق طبقه بالا اشاره می کرد  گفت : اینجا باظریف کار می کنم

_ چندسالته ؟

_کمی تو فکر رفت دیدم جوابی نداره

_اصلا شناسنامه داری ؟

_ نه تو ولایت ما کسی شناسنامه نداره

_ولایتت کجاست؟

هرات

مادرت دلتنگت نمی شه ؟

_چرا نمی شه ؟! 

_ پس برای چی اومدی ؟

_بدبختی. پارسال دیوار افتاد روش چند جای بدنش شکست دیگه نمی تونه راه بره

_ظریف چقدر بهت می ده؟

_چهل وپنج تومن

_ می خوای با پول هات چکار کنی ؟

_اول باید پول قاچاق بر که منو اورده جمع کنم و بدم

+ نوشته شده در  سه شنبه دوم آبان ۱۳۹۶ساعت 21:39  توسط رضا افضلی  | 
شب گردی...
ما را در سایت شب گردی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabgardio بازدید : 50 تاريخ : يکشنبه 7 آبان 1396 ساعت: 14:00