اولین باری که چشمم به چشمش افتاد خیلی کوچک بود بزرگ شدنش به چشم خودم دیده بودم ولی من فلسفه ای در زندگی دارم هر کس را بهر کاری ساخته اند هر کس متعلق به به سرزمین خودش نباید وارد دنیای دیگران شد هر کس متعلق به دنیای خاص خودش است آخر همین خاص بودن است که به جهان ما رنگ زیبایی می بخشد .
انگار در دل تاریکی دو ستاره نورانی به من خیره شده بودند با خودم گفتم او هم از جنس همین هاست باید بتواند از خودش دفاع کند. به من چه که او خلق و خوی وحشی اش را فراموش کرده تصمیم خودم را گرفته بودم باید رهایش می کردم . صدای زوزه یک گرگ مرا به خودم آورد لحظه به لحظه چشم نورانی که در دل تاریکی به من خیره شده بودند بیشتر و بیشتر می شد .
فورا به داخل ماشین پناه بردم نمی شد شمردشان حمله ور شده بودند استارت اول دوم سوم روشن نشد ترس انگار زمان به آخر رسیده بود امکان نداشت این توله سگ را اینجا رها کنم باید به جایی که فعلا امنیتش را تامین کند بسپارم انصاف نبود
برچسب : نویسنده : shabgardio بازدید : 79