حاجی متحول

ساخت وبلاگ
از دو فرزندش می گوید که کوچک هستند .دختری که با اشتیاق درس می خواند و پسری که با زور او می خواند . تند و بریده حرف می زند اگر با دقت گوش ندهی سر و ته سخنانش را از دست خواهی داد . در حالی که با یک دستش لوله پلیکا را گرفته و با دست دیگرش می برد از سختی روزگار و از نگرانی هایش می گوید و می شود در بین سخنان تند و نوک زبانیش صدای هن و هنش را شنید . جالب اینجاست که می تواند این دو کار را با هم انجام دهد ، هم حرف بزند هم کار کند .

جثه ریزی دارد و موقع کارش احساسی در درونت می گوید که از پسش برنمی آید . وقتی که با اره و انبر سرگرم سر و کله زدن با لوله هاست کارش سخت به نظر می آید . انگار در حال کشتی گرفتن با لوله هست ، ولی هر چه هست کارش را انجام می دهد . راستی نان درآوردن گاهی چقدر سخت می شود.

روز اولی که دیدمش از پدرش می گفت این که چطور حاجی شد و بعد از حاجی شدن انگار متحول شده است خانه اش را در شهر ما می فروشد و به روستایشان  کوچ می کند و هر چه که از فروش خانه اش بدست می آورد خرج گسترش و بهسازی مسجد روستایشان می کند و او را در مستاجری رها می کند دلخور پدرش بود می گفت چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.

+ نوشته شده در  یکشنبه دوازدهم آذر ۱۳۹۶ساعت 21:28&nbsp توسط غلامرضا افضلی  | 

شب گردی...
ما را در سایت شب گردی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabgardio بازدید : 45 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 23:14