این روزها سخت می گذرد گویا هر کس به نوعی دستش در جیب توست و تو هم به کارش نیازمندی باید صبور بود گاهی از این که چطور می شود یک مانع را از پیش روی برداشت سخت درگیر می شوی مانع که برداشته می شود تو می مانی با یک مانع دیگر که تنها پول است که دهانش را می بندد . نمی دانی که چه نیروییست که تو را به جلو می راند همین که احساست می گوید که به پیش می روی شاد می شوی شادی همان احساس رضایت درونیست ولی باز نگران هستی . در پس هر گامت ترسیست از فردا .نمی دانی که تا کجا می توانی پیش بروی .
انگار این که می سازی و دل به او می بازی حریفیست که تو را به مبارزه می خواند هر خشت که بر خشتش می گذاری گوشه ای از هستی ات را می کند و داغی از درفش بر آن می نشاند .
انگار روزی باید بگویم که این خانه ریشه در جان من دارد و جان از جان من می گیرد و تو که بر میراث من می نشینی یادت باشد که من برای زنده بونت زندگی ام را پیشکش کرده ام
+ نوشته شده در شنبه یازدهم آذر ۱۳۹۶ساعت 22:47  توسط غلامرضا افضلی |
شب گردی...برچسب : نویسنده : shabgardio بازدید : 33