سربزنگاه3

ساخت وبلاگ
این برخوردی نبود که من منتظرش بودم  کاش یک نفر بود که علتش را به من می گفت در بزرگ روبرویی بسته بود بن بست گاهی این شکلی خودشو به آدم نشون می ده ایستادم همینطور چشم در چشم دربان چه باید  می کردم هیچ نمی دانستم ساعتی گذشته بود و در همچنان بسته بود بالاخره باید دلیلش را می فهمیدم  منتظر بودم امام خودم هم نمی دانستم که منتظر چه چیزی هستم به یاد داستان لطفعلی خان زند افتادم وقتی که در جنگ با آقا محمدخان به سمت شهر برمی گردد وزیر خائنش دروازه شهر را به رویش می بندد .

 من نه خان زند بودم نه وزیری  داشتم که خائن باشد روزی وارد این کارگاه شده بودم انتظار هم نداشتم که برای همیشه اینجا بمانم ولی با این وضع چرا اخراجم کردند پس نتیجه چهارسال تلاشم چه می شود از یک کارگر ساده تا منشی  رئیس پیش رفته بودم . به این ترقی دل خوش کرده بودم انگار کاخ کاغذی که برای خودم ساخته بودم یکهو فرو ریخت .

نمی دانم چند ساعت بود که آنجا بودم پژوی آبی رنگی  نزدیکم نگه داشت  راننده پیاده شد .

می بخشید این آدرسو بلدید ؟

کاغذ در دستش بود برای دیدن کاغذ به طرفش رفتم . ضربه سختی به پس سرم خورد.

هنوز درد را در پس سرم احساس می کردم انگار مدت زیادی بود که خوابیده بودم اولین چیزی که دیدم سقف کاهگلی بود دریچه کوچکی  گرد و غبار  بر نوری که از دریچه سمت راستم قرارداشت در هوا به جنبش در آمده انگار به دوV  هم می چرخیدند تا از دریچه فرار کنند .فرار از دریچه ای به آن کوچکی امکان نداشت این چند  روز  زندگی ام شده عین فیلم های پلیسی هنوز علت این حوادث پشت سر هم را نفهمیده بودم .

دزدیدن پول ها مرگ موتورسوار اخراج و حالا آدم ربا ها خیلی کنجکاو شده بودم تا علت این اتفاق ها را بفهمم.

توی ذهنم به دنبال دلیل این اتفاق ها می گشتم کار کی می تونست باشه  پیش خودم فکر کردم نکنه کار همان دزدهاست. مردن یکی شون رو به چشمم دیده بودم آخه دیگه پولی نداشتم .

تازه متوجه شدم دست و پام بسته شده بود تکانی به خودم دادم  چسب روی دهانم اذیتم می کردم  اینجا کجاست ؟ ساختمان کاهگلی دریچه کوچک داخل شهر چنین مکان هایی وجود ندارد احتمالا از خانه های قدیمی در یک جای دور افتاده ست انگار صدای پا  شنیدم گوشم را تیز کردم . 

من که تا چند لحظه پیش این اتفاقات برام جالب بود عرق سردی را که از ترس بر پیشانی ام نشسته بود حس کردم . صدای زنجیر بود انگار در را با زنجیر بسته بودند در با صدای دلخراشی باز شد .          

پایان قسمت سوم


برچسب‌ها: سربزنگاه

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و دوم آبان ۱۳۹۶ساعت 6:52&nbsp توسط غلامرضا افضلی  | 

شب گردی...
ما را در سایت شب گردی دنبال می کنید

برچسب : سربزنگاه, نویسنده : shabgardio بازدید : 81 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 23:14