خنده های آسمانخراش

ساخت وبلاگ

اسمش فرید بود انگار هرگز بالای درخت نرفته بود دستم را قلاب کردم تا کمکش کنم ولی اندام گوشتالو و فربه اش  جنب و جوش را برایش سخت کرده بود  و با هر بار بر زمین خوردنش خری  که همان نزدیکی بر زمین میخ شده بود از ته دل نعره می زد وبلاگ خنده کلمه های خرکی خر فرید را بیشتر به سماجت انداخته بود هر طور شده که پیروزیش  بر درخت به رخ او بکشد .گاهی انسان باید خودش حتی شده به خودش ثابت کند خر هم تنها بهانه است.

عرق از سرو کولش مثل کتری جوش آورده سرازیر بود و رخت و جامه اش خاک آلود بود و دستانش خراشیده شده بود تلاشش برایم قابل تحسین بود کم کم تحسینم در حال تبدیل شدن به ترحم بود . فکری به ذهنم رسید   میخ الاغ را از زمین کندم و نزدیک درخت آوردم .

 به نظرم پیشنهاد خوبی بود هرچه باشد بدن الاغ کمی بلندتر بود احتمال موفقیتش بیشتر بود. با چهره ی خسته و عرق کرده اش رو به من کرد: چرا خودت امتحان نمی کنی ؟ گویا دیگر توانش بریده شده بود و نمی خواست گزینه جدید مرا امتحان کند .

من ؟من ؟!فکرش را نکرده بودم خودم را فقط مشوق می دیدم  نگاهی به خر کردم نمی دانم قابل اعتماد هست یا نه ؟ عجب پیشنهادی کردم حالا خودم در رد و قبول پیشنهاد خودم مردد بودم .نگاهی به بالا کردم به نظرم ترسناک می آمد . اینطوری خودم را  در دام خودم انداخته بودم.

خر را کشان کشان نزدیک درخت آورده بود نگاهی به چشمان الاغ و فرید انداختم انگار می خواستم وصیت های آخرم را بکنم . افسار خر را ترسان و لرزان بدست او دادم  ملتمسانه گفتم : نذاری تکون بخوره

_خیالت جمع فقط فکر بالا رفتن باش

پا بر رکاب خر گذاشتم و آرام بر پشتش نشستم  تا اینجاش که راحت بود  نگاهی به فرید کردم هنوز افسار خر را نگه داشته بود آرام آرام سعی کردم که بلند شوم ولی انگار خره  که از دست ما به ستوه آمده بود خیال بی حرکت ماندن نداشت  فرید که نگاه ملتمسانه مرا دید لگام خر را محکم تر گرفت و نهیبی به خر زد که دلم کمی قرص شد .

_نترس نمی ذارم جنب بخوره

دست بر تنه ی درخت داشتم و پا بر کمر الاغ  دیگر ایستاده بودم  خر قدمی به عقب برداشت دلم هری ریخت آرام به سرجایش برگشت قدمی به جلو برداشت باز هم سرجایش برگشت انگار مرض تکان خوردن داشت دو دستم را باز کردم و تنه درخت را بغل کردم  درخت تناوری بود آرام یکی از دست هایم را رها کرد و نزدیکترین شاخه را به چنگ آوردم و دست دیگر را هم به کمک دست راستم بردم دیگر  تا حدود زیادی آویزان بودم ولی هنوز پا بر خر داشتم خر که کم طاقت شده بود و حوصله اش سر رفته بود لگامش را از چنگ فرید رها کرد و گریخت و وبلاگ خنده کلمه های وبلاگ آسمانخراش کلمه ش کوی و برزن را پر کرد  بود انگار داشت به من که بین آسمان و زمین آویزان بودم می خندید .

انگار دستم از زمین و زمان کوتاه شده بود فرید باید دوباره خر را  به زیر پاهای من می آورد  رفت که  بیاوردش من که گفتم به این خر اعتمادی نیست یه کمک بیار   در همین گیر و دار بودم که صدای شکستن شاخه را شنیدم چیزی که اصلا فکرش را نکرده بودم  آنروز خاطره دردناکش مانده برای یک لحظه نفسم بند آمد و آسمان در برابر چشمانم تیره  و تار شد و تا مدت ها دردش در تمام بدنم باقی ماند.

شب گردی...
ما را در سایت شب گردی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabgardio بازدید : 39 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 13:54