اسناد و مدارک روی میز بود همینطور که از پشت عینک اسناد رو واکاوی می کردم و می خوندم چشمم به پسرک خردسالی افتاد که دو تا دستشو روی میز تکیه گاه چونه ش کرده بود با چشم های خسته و موهای پریشون به من زل زده بود بدون اینکه سعی در مخفی کردن خواب آلودگیش کنه خمیازه کشداری به نگاه خسته ش اضافه کرد و همینطور هاج و واج به من می نگریست . چشممو از اسناد برداشتم به پدرش گفتم می ذاشتی اول صبح راحت بخوابه اینجا که مهدکودک نیست .دستی به سر بچه کشید . _کجا می ذاشتمش؟ _الان باید تو رختخواب باشه. _آخه به کی بسپارمش کسی رو ندارم. با تعجب نگاش کرد و گفتم خب مادرش! پدر وبلاگ بیچاره کلمه که نشست از سیر تا پیاز زندگیشو گفت تازه متوجه شدم که مادر سنگدلش بعد از اینکه همه دارایی شوهرشو بالاکشیده و طلاق گرفته رفته و هیچ خبری ازش نیست سه سالیه که هیچ حالی از بچه ش هم نپرسیده .
شب گردی...برچسب : نویسنده : shabgardio بازدید : 28