همه می دانند

فیلمی که امضا اصغر فرهادی برآن نقش بسته است.فیلم با سفر یک خانواده از آرژانتین به روستایی در اسپانیا برای شرکت در مجلس عروسی آغاز می شود. در تیتراژ فیلم ما می فهمیم که قرار است آدم ربایی اتفاق بیفتد پس از این که تماشاگر با یکایک شخصیت ها آشنا می شود ، به این می گویند تعلیق در اولین سکانس. تماشاگر نگران و کنجکاو است که چه کسی قرار است ربوده شود.

چخوف می گوید اگر نویسنده تفنگی را در یک صحنه نشان می دهد حتما باید در جایی از داستانی شلیکی با این تفنگ انجام شود . بر همین مبنا هیچ چیز در فیلم اصغر فرهادی بیهوده نیست بویژه ساعت و ناقوس کلیسا و از همه مهمتر دوربین وقتی داخل محفظه ناقوس حرکت می کند و بر حروف کنده شده بر روی دیوار می ایستد بر حروف ال پی. به گزاف نیست اگر بگوییم موضوع فیلم همین حروف است و اینکه این دونفر لائورا و پاکو سال ها پیش عاشق هم بوده اند.

جشن عروسی برپا می شود و ما لابلای این جشن با شخصیت های داستان آشنا می شویم و سرانجام در پایان پرده اول چیزی که نگرانش بودیم روی می دهد ، ایرنه دختر شادابی که برای مراسم عروسی به همراه خانواده اش آمده بود ناپدید می شود آدم رباها فورا تماس می گیرند و تقاضای پول می کنند این اتفاق مسئله اصلیست که بحران راه انداز فیلم هم هست با این اتفاق ناگهان شادی سطحی رنگ می بازد درون بحران است که درون مایه شخصیت ها نمود پیدا می کند .هنگامی که می گن کسی رو اگه می خوای بشناسی باهاش یه سفر برو منظورشون این بوده که باهاش یک بحران و توفان رو از سر بگذرون .

مهمترین چیزی که از بحران بیرون می افتد قصه عشق  لائورا و پاکو قصه عشق ممنوعه یک پسر خدمتکار به دختر ارباب،و گناه خوردن سیب ممنوعه. همه چیز برملا می شود . البته گفته اند همه چیز را همگان  می دانند . و هر گناهی هم مجازاتی در پی دارد .